محکوم
با اینکه دیدی عاشقت بودم
چشماتو بی پرده رو من بستی
چشمامو پس می گیرم از دنیات
محکوم به عاشق بودنم هستی
من توی قاب ـ چشم ـ تو بودم
احساس ـ تو بودن نمی فهمید
بغضامو هربار که واست گفتم
چشمای بی رحمت فقط خندید
من با هوات خوش بودم اما تو
دستامو از دستت رها کردی
دلتنگیامو با خودم بردم
دیره پشیمون شی چه ها کردی
دیره بفهمی قدره دستامو
محکوم شدی از خاطرم رفتی
تن پوش ـ رویاهامو سوزوندم
دیره بگی که عاشقم هستی
حسین عباسی بائی
+ نوشته شده در سه شنبه دهم دی ۱۳۹۲ ساعت توسط حسین عباسی بائی
|